معنی بی رنگ و جلا
حل جدول
ترکی به فارسی
جلا، صیقل
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) روشن کردن افروختن، زدودن صیقل دادن، (مصدر) آواره شدن جلا ء وطن. -4 (اسم) آوارگی.
فرهنگ معین
واضح و روشن کردن، صیقل دادن. [خوانش: (جَ) [ع. جلاء] (مص م.)]
(جَ) [ع.] (مص ل.) کوچ کردن، از وطن دور شدن، آوارگی.
فرهنگ عمید
تابش، درخشش،
(اسم) هر نوع مادۀ روغنی که اشیا و بهویژه فلزات را با آن درخشان میکنند،
[قدیمی، مجاز] روشنی چشم،
[قدیمی] دور شدن و کوچ کردن از وطن،
(اسم) [قدیمی] چیزی که موجب روشنی چشم میشود،
مترادف و متضاد زبان فارسی
برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل، پرداخت، آبوتاب، رونق، آوارگی
فارسی به انگلیسی
Burnish, Glaze, Gloss, Lacquer, Luster, Patina, Polish, Shine, Shininess, Varnish, Water
فارسی به عربی
اصفر داکن، بریق، ثقل، حریر، صبغ، لمعان، یابان
فارسی به آلمانی
Nipon, Polieren, Politur (f), Polnisch, Putzen, Sateen, Satin (m), Schliff (m), Strahlung [noun]
لغت نامه دهخدا
آب و رنگ. [ب ُ رَ] (اِ مرکب، از اتباع) سپیدی و سرخی در چهره ورونق و جلا: خوش آب و رنگ. بد آب و رنگ:
حواصل چون بود در آب چون رنگ
همان رونق در او از آب و از رنگ.
نظامی.
ز قد و روی تو شرمنده باغبان میگفت
که آب و رنگ ندارند سرو و لاله ٔ ما.
؟
|| رنگ و رو. رنگ و آب.
رنگ رنگ
رنگ رنگ. [رَ رَ] (ص مرکب) رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون:
از باد روی خوید چو آب است موج موج
وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ.
خسروانی.
هم از آشتی راندم و هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ.
فردوسی.
ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ
ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ.
فردوسی.
همان جوشن خویش و خفتان جنگ
به خروارها دیبه ٔ رنگ رنگ.
اسدی.
سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم.
سوزنی.
ابن جلا
ابن جلا. [اِ ن ُ ج َ] (اِخ) ابن جلای مرسی. نام طبیبی مشهور در خدمت منصور. (لکلرک).
ابن جلا. [اِ ن ُ ج َ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) شناخته ٔ هر کس. (مهذب الاسماء). شناخته. || سید. رئیس. سر. سرور.
معادل ابجد
322